اميرعباساميرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

عسل مامان نفس بابا

تولد امیرعرشیا

جمعه شب تولد عرشیا پسر عموت بود .خیلی به همه و مخصوصا تو خوش گذشت .دست زن عمو حکیمه درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود.اینم عکساش ...
23 شهريور 1393

بیماری

سلام عزیز دل مامان خدا نیاره اون روزی که تو مریض بشی که باهات منو بابایی هم مریض میشیم سه شنبه هفته پیش تو دل درد شدید داشتی هیچوقت تو رو اینجوری ندیده بودم از درد گریه میکردی سریع بردیمت دکتر اونم تا براش شرایط تو رو دید گفت بیماریت انگل که بخاطر خوردن آب چشمه است خلاصه الان چهار روز میگذره و تو با خوردن داروهات خیلی بهتر شدی ایشااله دیگه هیچوقت مریض نشی و همیشه همینجوری شاد و شیطون و بلا باشی     دوست دارم ...
15 شهريور 1393

ده بالا

چهارشنبه پنجم شهریور ما با مامان جون و خاله رفتیم یکی از مناطق خوش آب و هوای یزد یعنی ده بالا بابایی کلید باغ یکی از دوستاش و گرفت و ما هم بعدازظهر راه افتادیم شب هم اونجا خوابیدیم .خیلی هوا سرد بود باباجون هم به خاطر کارش فرداش اومد خلاصه خیلی به هممون خوش گذشت ...
8 شهريور 1393

تولدت مبارک

عزیز مامان ببخشید که اینقدر دیر به وبلاگت سر میزنم همش تقصیر بابایی که عکسات و برام آماده نمیکنه تولد امسالت میخواستم متفاوت باشه و جای دبگه بگیریم برا همین تصمیم گرفتم توی پارک برگزار کنیم حالا بدک هم نشد یه جشن خودمونی گرفتیم با حضور خانوده مامان جون و دایی و عمو مهدی و خاله حورا کیک و خودم درست کردم واسه شام هم سالاد الویه کادوها:باباجون . مامان جون پول دادند دایی و زن دایی یه عروسک بزرگ به شکل گاو عمو مهدی و خاله حورا هم کیف باب اسفنجی و پازل .البته مامانی و بابایی هم با کمی تاخیر تبلت برات خریدیم اینم عکساش ...
8 شهريور 1393
1